بیرون آمدن بر. بجنگ و خلاف برخاستن. برآغالیدن. شورش کردن. بضد کسی برخاستن: عمر بن عبدالعزیز که خروج کرد و منصوره بگرفت از این شهر بود. (حدود العالم). و حدیث این لشکرها خود بدان جای رسید که ایشان بر یکدیگر خروج کنند که او پادشاهی به سهم کرده بر پسران خویش و الملوک غیور. (تاریخ سیستان). پس یکی خروج کرد نام او شهربراز وملک بگرفت اما بقائی نکرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 24). نامه ای آورد از ابوالعباس امیر طبرستان. نامه برخواند نوشته بود که حسین بن علا خروج کرده و بیشتر از ولایت گرگان و طبرستان گرفت. (تاریخ بخارای نرشخی)
بیرون آمدن بر. بجنگ و خلاف برخاستن. برآغالیدن. شورش کردن. بضد کسی برخاستن: عمر بن عبدالعزیز که خروج کرد و منصوره بگرفت از این شهر بود. (حدود العالم). و حدیث این لشکرها خود بدان جای رسید که ایشان بر یکدیگر خروج کنند که او پادشاهی به سهم کرده بر پسران خویش و الملوک غیور. (تاریخ سیستان). پس یکی خروج کرد نام او شهربراز وملک بگرفت اما بقائی نکرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 24). نامه ای آورد از ابوالعباس امیر طبرستان. نامه برخواند نوشته بود که حسین بن علا خروج کرده و بیشتر از ولایت گرگان و طبرستان گرفت. (تاریخ بخارای نرشخی)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی). گر از ناخوشی کرد برمن خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش. سعدی (بوستان)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی). گر از ناخوشی کرد برمن خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش. سعدی (بوستان)
هزینه کردن. صرف کردن. (یادداشت بخط مؤلف). صرف نمودن. (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص 150). بی حدوث سببی و داعیۀ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن ؟ نظامی. چندانکه کند بروز او خرج دوران نکند بسالها درج. نظامی. آهی بشکنجه درج میکرد عمری به امید خرج میکرد. نظامی. سخن باید بدانش درج کردن چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن. نظامی. بشادی شغل عالم درج میکن خراجش میستان و خرج میکن. نظامی. خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج. (گلستان). میراث پدر خواهی علم پدر آموز کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز. سعدی (گلستان). ، نفقه کردن. بخورد و خوراک رساندن امری: یکی زهرۀ خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت. سعدی (بوستان). شکم صوفئی را زبون کرد و فرج دودینار بر هر دوان کرد خرج. سعدی (بوستان). - خرج کردن چیزی، فروختن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). - خرج کردن کسی، کنایه از هلاک کردن و کشتن. (آنندراج) : فریب جود فرومایگان مخور زنهار که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند. صائب (از آنندراج). - ، فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده. (آنندراج). ، فروختن، رفتن، بیرون دویدن، هجوم آوردن. (ناظم الاطباء)
هزینه کردن. صرف کردن. (یادداشت بخط مؤلف). صرف نمودن. (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص 150). بی حدوث سببی و داعیۀ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن ؟ نظامی. چندانکه کند بروز او خرج دوران نکند بسالها درج. نظامی. آهی بشکنجه درج میکرد عمری به امید خرج میکرد. نظامی. سخن باید بدانش درج کردن چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن. نظامی. بشادی شغل عالم درج میکن خراجش میستان و خرج میکن. نظامی. خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج. (گلستان). میراث پدر خواهی علم پدر آموز کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز. سعدی (گلستان). ، نفقه کردن. بخورد و خوراک رساندن امری: یکی زهرۀ خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت. سعدی (بوستان). شکم صوفئی را زبون کرد و فرج دودینار بر هر دوان کرد خرج. سعدی (بوستان). - خرج کردن چیزی، فروختن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). - خرج کردن کسی، کنایه از هلاک کردن و کشتن. (آنندراج) : فریب جود فرومایگان مخور زنهار که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند. صائب (از آنندراج). - ، فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده. (آنندراج). ، فروختن، رفتن، بیرون دویدن، هجوم آوردن. (ناظم الاطباء)